dianadiana، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

دیانا،عشق مامان عسل بابا

دخمل شیطون

دیانا جون عشق زندگیم ادنقد سرگرم کار و زندگی شدم فرصت نمیکنم به وبلاگت سر بزنم فدات شم که انقده ماه و نازی........ عید قربان تبریز بودیم کلی شیطنت کردی و دل همه رو بردی که نگو الان 16 ماه و 28 روزه ای  تازه شدی 11/400 کیلو
7 مهر 1394

ناز گلم

عزیزم قربونت برم که این ماه نتونستم از شیطنتات شکار لحظه کنم ،آخه مشغول کارهای انتقالم بودن. شکر خدا موافقت کردن و مامانی هم دیگه سقزی شد. لثه هات خیلی اذیتت میکنن کم کم دارن سفت و متورم می شن. 7 ماهگیت اینجوری سپری شد بیشترش هم تبریز بودیم. مبارکت باشه گل قشنگم،2 تا مروارید کوچولو از لثه پایینت جوونه زدن که خیلی نازن،منم آش دندونی درست کردم و واسه فامیلا دادم .
18 دی 1393

گل تکم

نازنینم فدات شم که داری تپل تر میشی.17 روزه بودی رفتیم تبریز و 42 روزه برگشتیم. این اولین سفرت بود.این مدت رو همه به تو عادت کردن،برگشتنمون دلتنگ ترشون کرد. اینم از عکس هات:  
30 مهر 1393

نفسم

عزیزم دیگه کم کم داری بزرگ میشی،خیلی تغییرات قابل لمسه و منم از این رشدت خوشحالم. یه کم لاغر شدی ولی قدت بلند شده،ماشاله 3/8 وزن و 69 سانت قدت شده،قربون قد و بالات بشم. 5ماهگی به زور غلط میزدی، ولی الان فقط دنده عقب میری،تازه فرنی هم میخوری، چند روزه سوار روروئک میشی و از کالسکتم خیلی خوشت میاد. دیشب دیدم رفتی میز LCDرو کلا قاطی کردی و مجسمه هاشو انداختی بیرون. کلا شیطون شدی. 3 شب پیش هم از خواب بیدار شدی گفتی بابا...،بابایی هم از ذوق نمی دونست چیکار کنه     ...
29 مهر 1393

تولد دیانا

عزیز دلم،دیانا جان نهم اردی بهشت،ساعت 45/10 صبح،بیمارستان امام خمینی سقز تحت نظر خانم دکتر محمدی که مهربانترین دکتری که تا به حال تو عمرم دیدم ،به دنیا اومدی.3 کیلو وزن داشتی و 48 سانت هم قدت بود.اون روز همه خوشحال این هدیه الهی بودیم.حضورت تو جمع خانواده گرمی و شور خاصی به همه داد. از یه شب قبل آنا و آتا و آقا دایی(دایی فرید) که هم نگران تو بودند هم نگران من، اومدن سقز.یه سری عکس گذاشتم که مال روز تولدته.تا ظهر عمه ثویبه و تا فرداش هم آنا همراهم موند.از اولش هم نی نی خوبی بودی، فرداشم زن عمو کبری و آنا بردنت واکسیناسیون ،بعدشم مرخص شدیم اومدیم خونه.روز چهارم هم زن عمو کبری و آنا و بابایی بردنت سنجش شنوایی.بابایی به خاطر سل...
3 شهريور 1393

عسلم

عزیز دلم با اینکه تو غربتم,ولی از موقعی که به دنیا اومدی همه دلتنگی هام رفتن عسل زندگیم زانوهای آنا بدجور ساییده شدن،این روزها قراره عمل بشه،دعا کن حالش زود خوب بشه فردا قراره بریم تبریز،تا کارهای بیمارستان و دکترشو انجام بدم. از خدا میخوام که خوب بهش برسم،تا ازم راضی باشه   ...
2 شهريور 1393

دنیای منی

دیاناجونم،عشقم من خیلی مواظبتم،ولی نمی دونم چرا از دیشب تب کردی،تا صبح یه لحظه نخوابیدم. گل قشنگم خیلی نگرانتم.شکر خدا از 38 تبت اومده رو 5/36. مامان جونم،ماه 5 زندگیت رو تبریز گذروندیم و زانوی آنا رو عمل کردن،شکر خدا الان حالش خوبه اینم یه عکس خوشکل از یکی یه دونم:   ...
2 شهريور 1393
1