dianadiana، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره

دیانا،عشق مامان عسل بابا

تولد دیانا

1393/6/3 0:32
نویسنده : مینا
364 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم،دیانا جان

نهم اردی بهشت،ساعت 45/10 صبح،بیمارستان امام خمینی سقز تحت نظر خانم دکتر محمدی که مهربانترین دکتری که تا به حال تو عمرم دیدم ،به دنیا اومدی.3 کیلو وزن داشتی و 48 سانت هم قدت بود.اون روز همه خوشحال این هدیه الهی بودیم.حضورت تو جمع خانواده گرمی و شور خاصی به همه داد. از یه شب قبل آنا و آتا و آقا دایی(دایی فرید) که هم نگران تو بودند هم نگران من، اومدن سقز.یه سری عکس گذاشتم که مال روز تولدته.تا ظهر عمه ثویبه و تا فرداش هم آنا همراهم موند.از اولش هم نی نی خوبی بودی، فرداشم زن عمو کبری و آنا بردنت واکسیناسیون ،بعدشم مرخص شدیم اومدیم خونه.روز چهارم هم زن عمو کبری و آنا و بابایی بردنت سنجش شنوایی.بابایی به خاطر سلامتی عسلش قربونی نظر کرده بود که روز پنجم با اومدن خان دایی سعید و آیهان و زن دایی - گوسفند چاق و چله رو سر برید. که اون شب مامان بزرگ و کاکا آروین وعمو حسن و عمو ابراهیم و آتا و بابایی زحمت زیادی کشیدند.  روز هشتم رفتند  فقط آنا پیشمون موند. 12 مین روز تولدت واست مراسم  نامگذاری گرفتیم که مامان بزرگ و زن عموهات خیلی زحمت کشیده بودن،چند تا تازه عروسم واسه پا گشا دعوت کرده بودند.تا چند روز بعد هم مهمون داشتیم تا 17مین روز رفتیم تبریز.اونجا هم خیلی ها اومدن دیدنت. 20 مین روزم  دکتر پشتیبان تو گوشهات گوشواره انداخت که اذیت شدی.این چند مدت رو به آنا خیلی زحمت دادیم ،همیشه مثل فرشته ها مراقبمون بود. مامانی تا روز 10 حالش خوش نبود هم جای عملش درد میکرد هم یه جورایی افسرده بود ،یادمه یه شب از فرط خواب آلودگی و ناراحتی به جای نقلم داشتم به بالش شیر می دادم که آنا هم کلی به من خندید. گل قشنگم اینا خاطرات ماه اول زندگیت بود که یادگاری واست نوشتم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)